نویسنده: ایرج افشار




 

اطلاعاتی که از مقدارشناسی کاغذهای قدیم در مآخذ ایرانی داریم قسمتی مربوط است به کاغذهایی که کاغذگرها می‌ساختند و آن را کلی‌فروشی می‌کردند. قسمتی دیگر مرتبط است به کاغذهایی که برای مصارف مختلف بریده می‌شد، مانند آن چه در فرمان‌ها، سندها، قباله‌ها، نامه‌ها یا کتاب‌ها استعمال داشت.
اصطلاحاتی که از لابلای متون و مآخذ به دست آمده است به نظم الفبایی در این جا آورده می‌شود:

1. انگشت کاغذ

این اصطلاح به مناسبت گرانمندی بها و کیمیایی کاغذ و برای مشخص ساختن تکه‌ای کوچک از آن است هنوز هم «یک بند انگشت کاغذ» گفته می‌شود.
در عقدالعلی (ص 63)- که تاریخ سلاجقه‌ی کرمان و نوشته‌ی قرن 6 هـ است- این عبارت را می‌یابیم:
«ناگاه صاحبِ خبر آمد، یک انگشت کاغذ پیش وی فرستاد».
صاین‌الدین ترکه (ق 9 هـ) می‌نویسد:
«جمعی از یک ساله و شش ماهه و یک ماهه راه‌های طلب و دردمندی در خاک نیاز نهاده به امید یک انگشت کاغذ که از ما بستانند می‌آیند» (1).
عبدالرحمان جامی (د: 898 هـ) گفته است:

ای دل ز دست برده به مشکین خط خودم***یکبار یاد کن به دو انگشت کاغذم
(دیوان جامی، ص 511)

2. بند کاغذ

این اصطلاح که از روزگار سلجوقیان بازمانده و تا روزگار ما رایج است، امّا به مفهومی دیگر، نشان دهنده‌ی مقدار زیاد از کاغذ، در برابر انگشت کاغذ است.
در التوسل‌الی‌الترسل (ص 348)- مجموعه‌ی منشئات قرن 6 هـ (عهد سلجوقی)- آمده است:
«چند بند کاغذ در مساوی من چون دل و نامه‌ی خود سیاه کرد ...».
بنا به ذکری که در المنتخب من ‌الرسائل (ص 178) هست به مقدار کمی از کاغذ گفته می‌شده است.
این مثال هم از قرن 9 هـ بیاورم که علی صفی در رشحات عین‌الحیات (403/2) ذیل احوال محمود شاشی آورده است:
«پس آن چکمن را با چند بند کاغذ به رسم هدیه برای مولانا احمد به کاریز فرستادند».
در منتخب التواریخ (ج1، ص 265) نیز آمده:
«دبیری می‌آمد و آن حکم‌نامه را که به مقدار هشتاد بند کاغذ بود کمابیش مبوّب و مفصل می‌خواند».
اما «بند» به معنی تکه کاغذ هم استعمال شده است. از جمله در جوامع الحکایات (1/5، ص 110) آمده است:
«گفت دوات و قلمی و بندی کاغذ بیار». یا (1/5، ص 23): «به یک بند کاغذ بیست هزار مرد مبارز را در متابعت و مشایعت خود آورد».
عوفی در لباب الالباب (ص 86) از فخرالدین مبارکشاه مروزی این بیت را نقل کرده است:

بند کاغذ از کلام تو چو بیند فاضلی***گوید اندر بند کاغذ تنگ شکر می‌رود

در دوره‌ی قاجار اصطلاح «بند» برای مقدار زیادتری از کاغذ بوده ولی نه باز به مانند امروز که به پانصد ورق بزرگ (برابر قطع روزنامه) گفته می‌شود.
بصیرالملک شیبانی در روزنامه‌ی خاطرات خود مربوط به سال‌های نخست قرن 14 هـ می‌نویسد:
«امروز منصور نیم بند کاغذ خرید. هشت دسته را فرستادم صفیه پاکت بسازد».
همچنین رجوع شود ذیل دسته.

3. پاره‌ی کاغذ

تکه‌ای کوچک از کاغذ که همانند با اصطلاح «انگشت کاغذ» است.

بر پاره کاغذی دو سه حرفی توان کشید***دشنام هرچه هست، غرض یادگار تست
(دیوان وحشی بافقی)
«کاغذ پاره» هم همان مفهوم را دارد. عوفی در جوامع‌الحکایات (1/5، ص 33) نوشته است:
«وقتی که فضل سهل در کار آید آن کاغذ پاره به خدمتِ او بر».

4. پرچه‌ی کاغذ

تلفظ ماوراء‌النهری پارچه است. مطربی در نسخه‌ی زیبای جهانگیر (ص 258) به کار برده است.

5. تای کاغذ

از اصطلاحاتی است که از روزگارهای پیشین می‌شناسیم. در ترجمه‌ی تاریخ یمینی (ص 9) می‌بینیم:
«و دبیری به پنج تا کاغذ و قرصی مداد که دو درم سیم سیاه ارزد ذکر ایشان بر صفحه‌ی ایام بنگاشت ...».
در منتخب سراج‌السائرین شیخ احمد جام (ص 1) آمده است:
«و سیصد تای کاغذ زیادت من تصنیف کرده‌ام».
انوری در شعری به درخواست کاغذ سروده است:

حالی ار داری به تایی چند، یا بد یا سره***دستگیری آیدم اما عطا، اما به وام
(دیوان انوری، ص 215)

در مقالات شمس (ص 128) می‌خوانیم:
«گویند هزار تا کاغذ تصنیف کرده است فخر رازی در تفسیر قرآن، بعضی گویند پانصد [تا] کاغذ».
اشاره‌ای که مؤلّف تاریخ نامه‌ی هرات (ص 636) به مقدار کاغذ مصرف شده برای کتاب خود دارد (کتابی که در حدود هفتصد صفحه چاپ شده است) گویاست که اصطلاح «تا» در روزگار او یا در محل زندگی او (هرات) برای مقدار زیادی از کاغذ به کار می‌رفته است، می‌گوید:
«این تاریخنامه که صد و بیست تا کاغذست ...».
ناگفته نماند که اصطلاح «تازدن» هم در مورد کاغذ هست و آن عبارت است از ورق کاغذ را بر روی هم خواباندن به منظور آن که جزوه سازند یا چند قسمت کنند.

6. تخته‌ی کاغذ

اصطلاحی است که ظاهراً در عهد صفوی مرسوم می‌بوده و به یک ورق بزرگ کاغذ گفته می‌شده چنان‌که از نوشته‌ای در دیباچه‌ی بیاض معروف به سواد اعظم (گ 120 پ) برمی‌آید:
«بر عزم ترتیب دادن مجموعه‌ای مصمم گردید. تا آن که چند تخته کاغذ را ورق ساخته و اوراق را بر شکنجه‌ی جلد و شیرازه درانداخته، شب و روز با خود می‌داشت ...».
در بیتی از ندیمی (ق 9 هـ)، که پیش از این دیدیم «تخته» استعمال شده است.

7. جزازه

در عربی استعمال دارد: «قطعة کاغذ علیها شیءٌ مکتوب» (2).

8. جزو کاغذ

در متون مختلف آمده است. از آن جمله در خیرالمجالس (ص71):
«هفت جزو کاغذ مرتب شده است ...».
در تحفة المحبّین (ص 111) آمده:
«... امّا پهن می‌باید چنانکه در عرض آن جزوی کاغذ بزرگ گنجد».
کلمه‌ی «جزودان» نیز از عصر صفوی به بعد استعمال یافت. «جزوه» هم برگرفته از همین اصطلاح است. اصطلاح دیگری که برای همین مفهوم تا قرن هفتم/ هشتم استعمال می‌شد «کرّاسه» بود نظیر آن چه امروز به آن «فرم» (forme) گفته می‌شود. چون در گفتار دیگری که به اصطلاحات مربوط به نسخه‌ی خطی اختصاص دارد از «کرّاسه» یاد می‌شود در این جا ذکری از آن نمی‌کنم.

9. حُزمه‌ی کاغذ

در ترجمه‌ی رساله‌ی قشیریه (ص 360) آمده است:
«یکی بود از دوستان ما، از وی حزمه‌ی کاغذ خریدم».

10. خریطه‌ی کاغذ

در سیرالملوک خواجه نظام‌الملک (ص 38) آمده:
«خریطه‌های کاغذ او همه بیارند».
این اصطلاح برای شناساندن جای کاغذ است که معمولاً در نامه‌نویسی مورد لزوم بود، علی‌بن‌زید بیهقی در تاریخ بیهق (ص 81) نوشته است:
«ای دواتی خریطه‌ی کاغذ حاضر کن».

11. دُرج کاغذ

کاغذهایی را که در نامه‌نویسی پادشاهان و بزرگان مصرف می‌شد در پارچه‌ای می‌پیچیده‌‌اند. در تاریخ بیهقی (ص 158) از «درج سبک» یاد می‌شود به این عبارت:
«پس بیرون از صدر بنشست. دوات خواست. بنهادند و دسته‌ی کاغذ و درج سبک چنان‌که وزیران آن را برند و نهند».
این اصطلاح در ترجمه‌ی فرج بعد از شدت (ص 121) نیز آمده است.
در تاریخ‌الوزراء (ص 76) نیز آمده است:
«درج کاغذ شمشیری است که برخلاف عادت آنگاه روشن شود که از مداد نگار گیرد».
در همان متن (ص 153) آمده:

به نزد خواجه بردم دُرج شعری***که شعری با بلندی بود ازو پست

همچنین این اصطلاح در تجارب‌السلف (ص 335) نیز آمده است:
«وزیر درجی کاغذ برگرفت».
و در جایی دیگر از تجارب‌السلف (ص 287) آمده است:
«من (ظهیرالدین ابوشجاع وزیر) در جوانی زرمغربی و خطهای منسوب دوست می‌داشتم. زر به دست خویش خرج کردم و از خطوط ابن‌مقله و ابن‌بواب چهل و دو درج حاصل شد».
در تاریخ قطبی (ص 306) آمده:
نوشتند درجی به سلطان مصر***که ای برتر تاجداران مصر

12. دست کاغذ

این اصطلاح ظاهراً همان است که بعدها و از جمله اکنون به صورت «دسته» مصطلح شده است. ابوحیّان در الامتاع و المؤانسة (61/1) از یک دست کاغذ فرعونی یاد می‌کند. ممکن است که در نسخه‌نویسی «دسته» به تحریف «دست» نوشته شده باشد.

13. دسته‌ی کاغذ

از مصطلحاتی است که امروز هم به کار می‌برند. شواهدی را از روزگارهای پیشین به طور مثال می‌آوریم.
بیهقی در دو جای این اصطلاح را دارد، یکی:
«منشور بر سه دسته کاغذ به خط من مقرمط نبشته شد و آن را پیش امیر برد» (3).
جای دیگر آن عبارت است که ذیل «درج کاغذ» آورده‌ایم.
انوری هم دو بار دسته‌ی کاغذ را در شعر خود آورده است:

پارم سه دسته کاغذ نیکو بداده‌ای***امسال از آن حدیث ورق چون بشسته‌ای
(دیوان انوری، ص 458)

دسته‌ای ده، کاغذی فرموده‌ای این روزها***در تقاضا، گرچه زان پس نوک کلکم تر نشد
(دیوان انوری، ص 381)

در بیت دوم می‌گوید اگرچه ده دسته کاغذ مرا داده‌ای برای نوشتن کافی نبود.
در جوامع‌الحکایات عوفی (1/5، ص 260) این عبارت آمده است:
«اگر خواهد یک معنی موجز را دسته‌های کاغذ به عبارت شیرین بنویسد و اگر خواهد فصول مطول را به کلمه‌ای چند موجز مشبع در قلم آرد».
در تحفة‌المحبّین (ص 111) آمده:
«... در عرض آن جزوی کاغذ بزرگ گنجد تا اگر دسته‌ی کاغذ را جهت کتابت مجزّا کرده باشند به زیر آن تَنگ نهند».
ابن حسام خوسفی در مقام درخواست کاغذ گفته است: (4)

زانجا که ارجمند بود مردم شریف***اشراف بیرجند همه ارجمند باد
در همّت بلند نیارند کوتهی***دولت قرین مردم همّت بلندباد
یک دسته کاغذ از ره احسان و مردمی***از دستشان رسیده به این مستمند باد

در عصر قاجار مقدارش بیست ورق بوده است. فروغ نائینی در فروغستان (ص 250) نوشته است:
«و کاغذ را "ورق" [نویسند] لکن چون به بیست و چهار ورق برسد نیز "دسته" نویسند و چون به بیست دسته رسد "بند" و "حُزمه" نویسند».

14. دستجه‌ی کاغذ

اصطلاح دیگر مشابه با «دسته» است شاید و به مقدار کمتر از آن گفته می‌شده. آن را دوباره در دستورالملوک (ص 93 و ص 315) می‌بینیم:
«قیمت سی دستجه کاغذ دولت‌آبادی به جهت تحریر ارقام هر ساله از وجوهات محال ضبطی وزیر اصفهان به انعام او مقرّر بود».
در عربی هم استعمال داشته است. نطنزی در دستوراللغه در فایده‌بخشی تألیف خود نوشته است (5) که کاغذ زیاد مصروف آن نمی‌شود و یک «دستجه» کفایت دارد و در پایان آن آمده است:
«جمعت بعون الله تعالی جمیع اللغة المستعملة مفسرة بالفارسیة الدریة فی نصف دستجه کاغذ» (6).

15. رطل کاغذ

این اصطلاح تا سی چهل سال پیش در بازار شیراز مرسوم بوده است.

16. شقّه

کمال‌الدین اسماعیل اصفهانی در بیتی آورده است:
شقه‌ی کاغذ دانم ز منت نیست دریغ***زان که در حق منت هست کرمها پیوست
(دیوان، ص 537)
همین بیت در خاتمه‌ی جامع‌الالحان (ص 174) آمده است.

17. طبق کاغذ

رایج‌ترین اصطلاح در میان پیشینیان برای نشان دادن صفحات بزرگ کاغذ و هم برای شمار زیاد آن «طبق کاغذ» است. وضع این اصطلاح ظاهراً آن بوده است که خمیر کاغذ را در ظرف‌هایی که برای قالب‌گیری پهن می‌کرده‌اند «طبق» می‌نامیده‌اند و هر ورق را یک طبق می‌گفتند و معمولاً به آن میزان خرید و فروش می‌شده است. البته طبق‌ها به اندازه‌های مختلف بوده است و ما درست نمی‌توانیم دریابیم دقیقاً به چه اندازه می‌بوده است. از اشاره‌ای که خواجه رشیدالدین فضل‌الله همدانی در مقدّمه‌ی لطایف‌الطوایف دارد تا حدودی می‌توان به اندازه‌ی طبق آگاه شد. ظاهراً هر طبق به اندازه‌ی دو برابر کتاب‌های به قطع سلطانی بوده است، یعنی تقریباً به اندازه‌ی روزنامه‌های امروزی. خواجه در آن جا (3/2 و 15) می‌نویسد:
«و چون خواسته که صور اقالیم را ... مضبوط و راست کند ... ضرورت دید که اوراق آن بزرگ‌تر باشد ... صورت ولایات... تفحص نموده طرح آن بر اوراق بزرگ کشید ... بدان سبب اوراق کاغذ بزرگ ساخته که هر یک با مقدار شش طبق کاغذ باشد و آن صور بدان کشیده و چون کاغذی چنان قطع بزرگ دست داد خواسته که تمام تصانیف او جمع کرده در یک مجلد کتاب نویسند ... . شرط کرده شد که از حاصل موقوفات آن ابواب، اول هر سال یک نسخه‌ی تمام مکمل از مجموعه‌ی رشیدیه و دیگر کتب که مصنفات مخدوم عزّ نصره است از هریک بر کاغذ به قطع حال بغدادی لطیف و نیکو بنویسند».
خوشبختانه از مجموعه‌ی رشیدی و کتاب‌های دیگر نوشته‌ی رشیدالدین فضل‌الله همدانی چند نسخه هست که بر همان کاغذهای مورد نظر او، یعنی ساخته شده در ربع رشیدی، کتابت شده است.
اصطلاح «طبق کاغذ» را که در مراجع زیر دیده‌ام به ترتیب قدمت نقل می‌کنم:
علی‌بن زید بیهقی در تاریخ بیهق (ص 218) نوشته است:
«اگرچه دیوان او (حاجی بن محمّدبن منصور) بیست طبق کاغذ باشد».
در اسکندرنامه‌ی کالیستنس دروغین (ص 157) آمده:
«همه‌ی حکایت‌ها که در این کتاب بیاوردیم بر پنج طبق کاغذ نیاید».
در التوسل الی الترسل (ص 217) آمده است:
«چندان هزار مکتوبات او برسد که عطاران ولایت وسمه و حنا در ادراج آن پیچند و بیطاران ناحیت کاغذ سوخته از نبشته‌های او سازند بل که مجلدان شهر اوراق مسوّدات او را رایگان درنپذیرند و کُله‌دوزان روستا از اطباق مخاطبات او انفت نمایند».
عوفی در لباب الالباب (269/1) در مورد دیوان شرف الدین شفروه نوشته است:
«در نیشابور زیادت از صد طبق کاغذ دیده‌ام».
نجم‌الدین دایه در مرصادالعباد (ص 15) می‌نویسد:
«... در سلک عبارت کشید و بر اطباق ورق نهاد و این اوراق تحفه‌ی طالبان ...».
در همان متن (ص 26) آمده:
«عنان قلم به دست تصرف غیب سپرده شد تا هر گوهر ثمین که از مواهب غیب به ممکن دل رسد زبان قلم در سلک عبارت کشد و بر طبق ورق نهد و به تحفه بدان طرف برد».
عبدالواسع جبلی گفته است:

دلم چو کاغذ آماجگاه مجروح است***ز رنج مدح مرا نیست یک طبق کاغذ
(دیوان، ص 612)

در مناقب‌العارفین (ج1، ص 425) آمده است:
«همانا که طبقی چند کاغذ مخزنی آورده ...»
و نیز در همان متن (ج1، ص 557) آمده:
«شیخ ... قریب صد طبق کاغذ را ورق‌ورق برمی‌گرفت و در تنور می‌انداخت».
خواجوی کرمانی سروده است:

طبق‌های آن نه مجلّد بدرّد***ورق‌های این هفت دفتر بلرزد
(دیوان، ص 24)

دولتشاه سمرقندی در تذکره‌ی خود نوشته است:
«و دیوان اشعار او مشهور است و در نیشابور از صد طبق کاغذ دیده‌ام»
باز از هموست (ص 251):
«در رساله‌ای که تصنیف فرموده و موسوم است به "مفتاح" می‌گوید که هزار طبق کاغذ در راه و رسم تصوف سیاه کردم».
در تمجیدنامه‌ی حسین کاشفی بر مشیخه‌ی حمویی آمده است:
«... و شحت اوراقها بخطوط الاعالی و حلیت اطباقها بخطوط من رقوم ذوی المعالی ...» (7).
جامی سروده است:

به نُزل خامه‌ی جامی که کاغذش طبق است***دهان گشای که بهر تو بر طبق کرده
(دیوان جامی، ص 676)

حامدی سروده است:

نهاده بر طبقِ کاغذی چو عطاران***فروخت در همه بازار زعفران، نرگس
(دیوان حامدی، ص 357)

شاه داعی شیرازی گفته است:

دیده‌ای سوی یک طبق کاغذ***نظری از ورای سبع طباق
(کلیّات شاه داعی، 214/2)

عرفی شیرازی سروده است:

طبق را پی طعمه چشم امید***شده چون طبق‌های کاغذ سفید
(دیوان عرفی)

باز از عرفی است:

آتشین لاله‌ی دل، صد ورق است***هر ورق مائده‌ی صد طبق است
(دیوان عرفی، ص 283)

محمّدعلی طاهریان به من نوشته بود که هنوز در دامغان اصطلاح طبق برای کاغذ متداول است.

18. قطعه‌ی کاغذ

در بدایع‌الوقایع واصفی هروی (ج1، ص 256) آمده:
«حضرت خواجه دوات و قلم و قطعه‌ای کاغذ پیش این کمینه فرستادند».

19. لوله‌ی کاغذ

اشرف مازندرانی در موردی گفته است:

هم لوله‌ی کاغذست و هم بند قلم***هم مهره کشنده و هم آهار ده است
(دیوان اشرف مازندرانی، ص 355)

20. مَنِ کاغذ

این اصطلاح وقتی به کار می‌رفت که کتب و اوراق را وزنی می‌فروخته‌اند، همان طور که در روزگار ما کاغذ باطله را به کیلو می‌فروشند. به کار بردن «من» برای کاغذ مشابهتی دارد با «رطل» که پیش از این دیده شد.
در راحة‌الصدور (ص 344)، که بازمانده از عصر سلجوقی است، برای نمودن اوراق زیاد بازمانده از آثار شاعری به نام نجم‌الدین دوبیتی آمده است:
«وارثان و برادران پنجاه من کاغذهای دوبیتی قسمت کردند».

21. ورق (برگ) کاغذ

این اصطلاح از رایج‌ترین مصطلحات در تعیین مقدار کاغذ است و از قرون پیشین در کلام شاعران و نویسندگان استعمال داشته است. ابن‌ندیم اغلب مقدار و حجم نسخه‌ها را به تعداد ورق یاد کرده است. در عبارت نجم‌الدین دایه (مرصادالعباد، ص 26) و در شعری که از خواجوی کرمانی نقل شد و پیش از این دیدیم، اصطلاح ورق دیده می‌شود.
شهمردان در نزهت‌نامه‌ی علایی (ص 342) می‌نویسد:
«و همانا ورقی هزار و پانصد و بیشتر تا دو هزار ورق بودی».
در ترجمه‌ی فارسی تاریخ الحکمای قِفطی (ص 62) آمده است:
«اما ریطوریقا ... و این کتاب به خط احمدبن الطیب سرخسی دیده شده نزدیک به صد ورق».

پی‌نوشت‌ها:

1. رساله‌ی نفثة‌المصدورِ دوم، ص 213.
2. الخزانة الشرقیه، حبیب زیّات، 156/3.
3. تاریخ بیهقی، ص 148.
4. «ابن حسام خوسفی و برخی از آثارش»، 357-358.
5. دستوراللغه.
6. همان.
7. نسخه‌ی ش 2143 دانشگاه تهران (فهرست، 783/9).

منبع مقاله :
افشار، ایرج؛ (1393)، کاغذ در زندگی و فرهنگ ایرانی، تهران: مرکز پژوهشی میراث مکتوب، چاپ دوم